سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون دنیا به کسى روى آرد ، نیکوییهاى دیگران را بدو به عاریت سپارد ، و چون بدو پشت نماید ، خوبیهاى او را برباید . [نهج البلاغه]

دل نوشته های من !



کمر درد من خوب شدنی نیست ! یکشنبه 88/2/27 ساعت 1:20 صبح

سلام

دیروز کارای من خیلی عجله ای شد.
نتونستم کل هاردمو خالی کنم ، ولی چیزایی که مهمتر بودن رو گرفتم.
هرچند که هارد لپ تاپ هم به اندازه کل اون اطلاعات فضای خالی نداشت.
الآن اگه اون هارد پاک هم بشه دیگه مهم نیست :)
تا لحظه های آخر و قبل از غذا داشتم کار می کردم. از طرفی لپ تاپ داداشم هم بود. روش ویستا نصبه و آفیس 60 روزه داره. حالا منقضی شده بود و کار نمی کرد.
چون سیستمش 64 بیتیه ، آفیس معمولی نصب نمیشه.
خواستم ویندوز 7 نصب کنم که کردم. ولی بازم آفیس نصب نمی شد. آخرش مجبور شدم دوباره همون ویستا خودش رو نصب کنم تا علی الحساب 60 روز دیگه کار کنه تا من بعدا یه بلایی سرش بیآرم.

این همه که من از خونه تا آرژانتین رفتم ، هیچ موقع 8 دقیقه ای نرسیدم  ! ! ! ! !
امیر بیشتر روو هوا می رفت تا رو زمین !

با اینکه از خونه دیر رفتم و نگران نرسیدن به اتوبوس بودم ، ولی زود هم رسیدم.

( کمرم دیگه داره سوت میکشه ! )

آخرین صندلی ماشین بودم ، صندلی 40 !
جلوی من 3 تا دختر بودن که 3تاشون با هم بودن و خیلی ... ( نمی  دونم چه صفتی بکار ببرم ! )
یه پسره هم خیلی جلف و مزخرف بود ، هی از جلو ماشین میومد پیش اینا لوس بازی در می آورد. با هم آشنا بودن.
همشون فکر کنم بالای 23 سال سن داشتن !
یه پسری هم شماره صندلیش کنار یه دختر دیگه بود.
راننده می خواست اینا کنار هم نباشن. خواست جای اینا رو با جای این دخترای ردیف جلوی من عوض کنه.
یکی از این دخترا دو بار به راننده گفت که اگه جاش پیش آقا باشه مشکلی نداره و راننده هم جواب نداده بود. دیگه آخرش برگشت گفت از نظر شما مشکلی نداره ، از نظر من داره !
آخرش یه دختر و پسر جلوی من نشستن ، ولی بچه های  خوبی بودن. راننده همین که اون دخترا رو از پسر دور کرد خودش کار بزرگی بود !

توو راه اوایلش خوب بودم. حتی اواسط هم فکر کنم زیاد بد نبودم. ولی دیگه آخراش خیلی بد بودم !
پشتم خیلی درد گرفته بود.
خونه که رسیدم سعی کردم یکم استراحت کنم. در همون حد یکم استراحت کردم !
من فکر کنم اگه همینطور استراحت های مکررم رو ادامه بدم ، به امید خدا چند وقت دیگه از جام نمی تونم حرکت کنم !
وای که چقدر گنام زیاد میشه ! D:
آخی خودم :)

امروز دیر رفتم دانشگاه. 30 دقیقه دیر رسیدم. معادلات هم داشتم. دیدم زشته الآن برم سر کلاس D:
فقط به خاطر اینکه زشت بود نرفتم سر کلاس ، نه چیز دیگه !
کارگاه هم که زود تموم شد. یه دختره اومد مثلا کار با پارتیشن مجیک رو یاد بده !
کل حرفش 5 دقیقه بود، من شک دارم قبل از کلاس بیشتر از دو بار این برنامه رو باز کرده باشه !
استاد مثلا یکم بهش گیر داد ، ارائش 15 دقیقه طول کشید.

هفته دیگه کارگاه امتحانه. البته کاری که نداره.
ریاضی مهندسی هم امتحانه.
آز معماری هم نیز.
آز ریز هم ارائه داریم !
خدا بخیر بگذرونه.

خونه هنوز کامل جا به جا نشده. وسایل و لباسای من همین دور و براست !
مادرم هی میگه مرتب کردی ؟!
:D

خب زیاد حرف زدم.
می رم که پست بدم.

شب خوش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس